محمد کمالی mohamadkamaly@gmail.com
آیا ممکن است گذشته، حال و آینده هم زمان وجود داشته باشند؟
افلاطون: “زمان یک تصویر متحرک از ابدیت است.”
ما دوست داریم باور کنیم که سرنوشت چیزی قطعی نیست و اینکه
تمام زمان گذشته محو شده و به دست فراموشی سپرده شدهاست. ولی آیا ممکن است
حرکت تنها یک توهم صرف باشد؟ فیزیکدان مشهور بریتانیایی چنین توضیح میدهد
که در یک بعد خاص زمان وجود ندارد.
جولیان باربور Julian Barbour فیزیکدان بریتانیایی نویسنده
کتاب “پایان زمان، انقلاب بعدی در فیزیک” در مصاحبهای با بنیاد لبه Edge
Foundation میگوید: “اگر سعی کنید که دستتان به زمان برسد، همواره از لای
انگشتان شما به بیرون میلغزد.” در حالیکه این بیان شاعرانه در فضا پیچیده
بود، احتمالاً باربور و روزنامهنگار هیچ ارتباطی با خودشان در یک ثانیه
قبل نداشتند.
باربور معتقد است که مردم قادر نیستند زمان را بگیرند زیرا در
واقع زمان وجود ندارد. اگرچه این نظریه جدید نیست، هرگز مقبولیت عمومی
نظریه نسبیت انیشتن و یا نظریه ریسمان را نداشتهاست.
مفهوم جهان بدون زمان نهتنها جذابیت غیرقابل مقاومتی برای
تعدادی از دانشمندان داشتهاست بلکه چنین مدلی ممکن است راه را برای توضیح
تناقضات بسیاری که فیزیک مدرن در توضیح جهان با آنها مواجه است باز کند.
ما تمایل داریم که درکی خطی از مفهوم زمان در طبیعت
داشتهباشیم که در مسیری غیرقابلاجتناب از گذشته تا آینده جریان دارد. این
تنها یک درک شخصی برای افراد بشر نیست بلکه مکانیک کلاسیک نیز توابع ریاضی
را در جهان در زمینهای با درک خطی از زمان تحلیل و بررسی میکند. بدون
چنین مفهومی از زمان، ایدههایی مانند اصل علت و معلول و عدم امکان بودن
همزمان در دو رویداد باید از سطحی کاملاً متفاوت مورد بررسی قرار گیرد.
ایده گسسته بودن زمان که توسط باربور پیشنهاد شدهاست، تلاش
دارد که از زمینه نظری، جهان را متشکل از تعداد بسیاری از نقاط شرح دهد که
آنها را “اکنون” میخواند. باید توجه کرد که این “اکنونها” نباید بهمانند
لحظاتی درک شود که از گذشته آمده و در آینده محو میشود، بلکه هر اکنون
تنها یکی از میلیونها اکنون موجود در موزاییک ابدی جهان از بعدی خاص و
غیرقابل تشخیص میباشد که هرکدام بهگونهای ظریف به بقیه متصل است، در
حالیکه هیچکدام از همسایههای خود برجستهتر نیست. همه آنها بهطور
همزمان وجود دارند.
نظریه باربور با چنین ترکیبی از سادگی و پیچیدگی وعده کمک
بزرگی برای تمام کسانی است که مایل به پذیرش عدم وجود زمان قبل از انفجار
بزرگ هستند.
باربور چنین تصور میکند که مفهوم زمان ممکن است شبیه مفهوم
اعداد صحیح (تمامی اعداد صحیح) باشد. تمامی اعداد بهطور همزمان وجود دارد و
این منطقی نیست که تصور کنیم عدد یک قبل از عدد بیست قرار گرفتهاست.
با رسیدن بحث به این نکته به احتمال زیاد و بهطور
اجتنابناپذیری ممکن است خواننده بپرسد: “آیا شما در تلاش هستید که مرا
متقاعد کنید که این حرکتی که من در حال انجام با ساعد خودهستم وجود ندارد؟
اگر کسرهای بینهایت کوچک “اکنونها” به یکدیگر متصل نیستند من چگونه
ایدههای موجود در این مقاله را بهخاطر میآورم؟ چگونه بهخاطر دارم که چه
چیزی برای نهار خوردم؟ چگونه بیدار شده و برای انجام شغلی میروم که به
“منی” تعلق دارد که هیچ ارتباطی با من ندارد؟ اگر آینده هماکنون وجود دارد
چرا اصلاً برای آن تلاش بکنیم؟”
چنین معماهای لاینحلی از این درک توهمآمیز ناشی میشود که
زمان مانند آب رودخانه با سرعت در حال گذر است. میتوان چنین جهان بدون
زمانی را بهمانند کاستارد (مخلوطی که از بهم زدن و حرارت دادن زردهٔ تخم
مرغ و شیر و یا خامه درست میشود) وانیلی در نظر گرفت که مرکز آن با شکلات
در تمام طول کاستارد پر شدهاست. اگر یک قطعه از آن را ببریم چیزی را که یک
حالا یا “اکنون” مینامیم بهدست میآوریم.
فرض کنید که ما شکلات مرکز باشیم در اینصورت تصور میکنیم که
تکه ما تنها تکه موجود در جهان است و تکههای قبلی و بعدی تنها بهصورت
مفهومی وجود دارد. این عقیده از دید فرد ناظر بر کاستارد که میداند تمام
قطعات با هم وجود دارد مضحک بهنظر میرسد.
با در نظر گرفتن این مثال میتوانید بگویید که “من” همان فردی
نیستم که شروع به نوشتن این جمله کرد. من منحصربفرد هستم و شاید در
ارتباطی آشکار با تمام افرادی هستم که این کلمات را در این پاراگراف
نوشتند. با اینحال باید در نظر گرفت که این “اکنونها”ی مستقل از یکدیگر
پراکنده نیستند. آنان همچنان ساختاری را تشکیل میدهند و بهصورت بلوکی از
کل کاستارد میباشند که هیچ تکه خردشدهای ندارد.
نظریه باربور به اینصورت است: در یک فضای کیهانی، آینده
هماکنون در آنجا قرار گرفتهاست و هر لحظه از گذشته نیز هماکنون آنجاست،
نه به صورت یک خاطره بلکه یک موجود زنده. بر پایه طرح کلی فلسفههای شرقی،
دردناکترین چیز برای بشر شکستن این قالب ثابت است.
فرد دانا کسی است که از این جریان از پیش تعیینشده تبعیت
کند. در اینصورت فردی خشنود در میان این کاستارد شکلاتی هستی خواهیم بود که
سعی میکنیم “اکنونها”ی فوقالعاده کوچک و منحصربفرد خود را زندگی بکنیم.
بسیاری از ما در سطحی از ناخودآگاه خود عمیقاً متقاعد شدهایم
که یک ساعت عظیم کیهانی در حال تیکتاک در هر ثانیه از این فضای عظیم است
که جهان خوانده میشود. بااینوجود آلبرت انیشتن در آغاز قرن پیش نشان داد
که واقعیت زمانی برای هر شیء در هستی نسبی میباشد و زمان یک موضوع
جداییناپذیر از فضا است. حتی متخصصینی که به همزمانسازی زمان در جهان
اشتغال دارند به این واقعیت واقف میباشند که جهان توسط تیکتاک بهدلخواه
تعیینشدهای اداره میشود و درواقع ساعتها قادر نیستند بههیچوجه زمان را
اندازه بگیرند.
بهوضوح تنها راه چاره غرق شدن در این “توهم موقت” از بینهایت
است، با دانستن اینکه فضایی هست که گذشته ما همچنان در آن وجود دارد و
آنچه انجام میدهیم چیزی را تغییر نمیدهد. یا همانطور که انیشتن خود
گفتهاست: “افرادی مانند ما که به فیزیک اعتقاد داریم به این واقفیم که
تمایز بین گذشته، اکنون و آینده تنها توهمی است که سرسختانه تداوم دارد.”