احتمالا شما هم داستانهای زیادی درباره رصدخانههای باستانی در تمدنهای مختلف شنیدهاید. داستانهایی درباره بناهای مرموزی که کاربری آن تا سالها موردبحث بوده است و با تحقیقات فراوان مشخص میشود که این بناها درواقع رصدخانههای باستانی بودهاند که اجداد ما انسانها، از آنها برای تعیین موقعیتها و محاسبات نجومی استفاده میکردهاند. شاید یکی از معروفترین این موارد بنای تاریخی استون هنج در انگلستان باشد. بنایی که تقریب اجماعی عمومی در میان متخصصان وجود دارد مبنی بر اینکه احتمالا این بنا در دورهای از تاریخ طولانیاش کاربردی مرتبط با نجوم نیز داشته است.
در داخل ایران نیز نمونههای مشابه زیادی و بهویژه در چندین سال اخیر مطرحشدهاند. مواردی مانند اینکه کعبه زرتشت رصدخانهای باستانی است و یا درون یکی از کاخهای تخت جمشید روزنی وجود داشته است که در هنگامه نوروز شعاعی از نور از آن بر تخت پادشاهان باستانی میافتاده است تا آغاز عید را اعلام کنند. چهارطاقیها و برجهای زیادی را هم شنیدهاید که از آنها بهعنوان رصدخانه نامبرده میشود؛ اما چه مقدار از این ادعاها قابلقبول است؟
آیا هر بنایی که ما کاربری دقیق آن را نمیدانیم و دارای جهتگیری خاصی است، الزاما بنایی با کاربری نجومی است؟ چه روشها و مسیرهایی برای تعیین کاربری علمی یک بنا وجود دارد؟ بهخصوص که آن بنا باقیماندهای از بنایی باستانی باشد که درباره دلایل و اهداف ساختش چیز زیادی نمیدانیم؟
بیایید قدمبهقدم جلو برویم و اولین قدم این است که آیا روش مشخصی برای تعیین دیدگاههای نجومی و ستارهشناسی اجداد ما وجود دارد یا نه؟ ستاره باستانشناسی حوزهای علمی و میانرشتهای است. جایی که در آن ستاره شناسان و باستان شناسان دانش و روش علمی خود را به اشتراک میگذراند تا به این سوال پاسخ دهند که گذشتگان ما چگونه به آسمانها مینگریستهاند و چه برداشتی از تماشای آن منظره بینظیر داشتهاند.
برای این کار باستان شناسان و ستاره شناسان – که البته گاهی از ریاضیدانها، فیزیکدانها، شیمیدانها، زمین شناسان و جغرافیدانها نیز کمک میگیرند – همان مسیری را پیش میگیرند که در حوزه تخصصی خود آن را دنبال میکنند.
آنها روشی علمی را طی میکنند و سعی میکنند فرضیات و نظریههای مختلفی را بر مبنای دادههای موجود مطرح کنند و با ذهنی باز درباره آنها تحقیق کنند و از زوایای مختلف به یک پدیده بنگرند و سعی کنند توضیحی درست و مبتنی بر واقعیتها ارائه دهند.
در حوزهای مانند باستانشناسی گاهی کم بودن منابع و اسناد و عدم آگاهی کامل ما از شرایطی که یک اثر – چه مکتوب، چه باورهای شفاهی و چه آثار فیزیکی – تحت آن شرایط به وجود آمده است، باعث میشود تا کار شبیه به تشکیل پازلی شود که نهتنها قطعات آن بههمریخته است که بخش عمدهای از قطعاتی که تصویر نهایی را میسازد در دسترس ما نباشند. به همین دلیل دانشمندان در این رشته احتیاط بیشتری برای بیان ایدهها و نظریات خود دارند و آمادگی بالاتری برای پرسیدن سوال های سختتر و طراحی آزمونهایی دشوارتر برای آزمون نظریاتشان از خود نشان میدهند.
ستاره باستانشناسی جایی است که دقت محاسبات و روشهای نجومی که مبتنی بر ریاضیات است با عدم قطعیت و گاه نقص مدارک باستانشناسی در هم میآمیزد و ممکن است خطاهای زیادی در آن رخ دهد.
روشهایی برای تحقیق
ستاره باستان شناسان – که شاید بهندرت تحت چنین عنوانی به فعالیت تحقیقی خود مشغول باشند – از دو روش اصلی برای بررسی و تحقیق استفاده میکنند. تفاوت این روش عمدتا به نوع منابعی برمیگردد که مورد استفاده قرار میگیرد. یکروند و مسیر اصلی در این حوزه بررسی آثار مکتوب و اسناد تاریخی است. جایی که بررسی تطبیقی متون، مطالعه اسناد و کتیبهها و نوشتهها و بررسی اسطورهها و افسانهها به محقق برای به دست آوردن دیدگاهی درزمینهی نوع نگاهی که پیشینیان ما به آسمان داشتهاند به کار میآید. از دل این مجموعه میتوان دریافت که در بازههای زمانی احتمالا اجداد ما وقتی به آسمان پرستاره مینگریستند، چه ذهنیتی داشتهاند و چگونه میاندیشیدند و حتی چه مقدار اطلاعات از رویدادهای آسمانی داشتهاند.
برای مثال مطالعه بخشهایی از یَشتها و یا کتابهایی که به زبان پهلوی درزمینهی اعتقادات دینی ساسانیان نوشته شده است، میتواند سرنخهایی در این زمینه در اختیار مخاطب قرار دهد. گاهی این مدارک محکمتر و مستندتر هستند؛ مانند ثبتهای نجومی که چینیهای باستان از ظهور دنبالهدارها و یا ابرنواخترها انجام دادهاند. همچنین در موردی مانند لوح زهره و یا کتیبههای نجومی یافت شده در بابِل که جنبههای دقت گزارش رویدادها در آنها بالا است و کمتر جایی برای تفسیر باقی میگذارد. گاهی نیز احتیاج به تأویل و تفسیر و مقایسه آن با سایر متون و اسناد وجود دارد.
تازه وقتی همه این موارد بهدرستی در کنار هم قرارگرفته باشد گاهی امکان نتیجهگیری نهایی وجود ندارد. برای مثال میتوان به داستان رصد گذر سیاره زهره توسط ابوعلی سینا اشاره کرد. خود ابنسینا در بخشی از رسالهای که در باب هیات نوشته است به تأکید اشاره میکند که خود من زهره را دیدهام که چون خالی بر صورت خورشید قابل رویت بود. میدانیم ابنسینا دانشمند دقیق و گزارشگری صادق بوده است. از طرف دیگر در زمان حیات او و در مکانی که او در آن ایام مشغول نوشتن این بخش از کتاب خود بوده واقعا گذر زهرهای رخ داده است که از آن محل قابل رویت بوده است. از آن بهتر این گذر در هنگامی از روز اتفاق افتاده است که خورشید در نزدیکی افق قرار داشته و به دلیل اینکه نور خورشید مسافت بیشتری را درون غبار میپیموده است از شدت نور آن کاسته میشده و امکان رویت آن با چشم غیرمسلح وجود داشته است و از طرفی ابنسینا امکانات ریاضی پیشبینی این رویداد را نیز در اختیار داشته است؛ اما همه این دادههای حمایتکننده تنها میتواند ما را به اینجا برساند که ابنسینا احتمال دارد گذر زهره را دیده باشد. با امکانات فعلی نه میتوانیم این امکان را رد و نه بهطور کامل و ۱۰۰ درصد تایید کنیم. چراکه در گزارش ابنسینا به محل و زمان رصد بهطور دقیق اشاره نشده است. همانقدر که ممکن است او گذر را دیده باشد ممکن است که او یک روز قبل یا بعدازآن – یا هر زمان دیگری – خورشید را دیده و لکهای خورشیدی را بهجای زهره اشتباه گرفته باشد.
این نمونه – که اتفاقا مربوط به زمانی است که منابع بیشتری در اختیار ما قرار دارد و نسبت به دوران باستان قدیم، دادههای بیشتر داریم – نشان میدهد که چرا باید عدم قطعیت را در بررسیهای تاریخی و باستانی نجومی به شکل جدی مدنظر قرار دهیم.
یکی از روشهای دیگر مورداستفاده در ستاره باستانشناسی – همانند باستانشناسی – بررسی آثار و مدارک فیزیکی باقیمانده از دوران کهن است. از صنایع دستساز و کوچک گرفته تا بناهای بزرگ و نمونههایی مانند مقبرهها و معابد و …
زمانی که با یک اثر باستانی مواجه میشویم – بهخصوص اگر منابع توضیحدهنده درباره آن اندک باشد و نتوانیم سندهای دست اولی درباره کاربری، دلایل ساخت و انگیزههای سازندگان آن بیابیم – ناچار خواهیم بود فرضیههایی را مطرح کنیم. فرضیههایی که مانند هر نظر علمی باید به محک آزمون گذاشتهشده و در اثر آن صیقل دیده و تقویتشده و یا رد شود. کما اینکه بعد از سالها کاوش و بررسی و تحقیق هنوز درباره برخی از کاربردهای بنایی مانند تخت جمشید، اختلافنظر وجود دارد.
گاهی پیش میآید که ما در مواجهه با بناهای باستانی و یادگاران کهن، تمایلی و امکانی را برای ایجاد ارتباط با موضوعات مختلف میبینم. برای مثال با بررسی یک بنا متوجه میشویم جهتگیری آن بهگونهای است که با برخی از مسیرها و جهتهای نجومی هماهنگی دارد. برای مثال با بررسی بنای استون هنج متوجه میشویم که ساخت بنا بهگونهای است در راستای طلوع خورشید در انقلاب تابستانی است. آیا همین یک جهتگیری باعث میشود به این نتیجه برسیم استون هنج رصدخانهای باستانی است؟
یا برای مثال بنایی سههزارساله را مییابیم که رو به شرق قرار دارد. آیا این مشخصا به این معنی است که سازندگان آن قصد داشتهاند نوعی ساختار نجومی را وارد بنای خود کنند؟
میخاییل هاسکین در کتاب تاریخ ستارهشناسی دراینباره مینویسد:
«ممکن است این بنا بر اساس جهت طلوع خوشه پروین، یکی از خوشههای معروف ستارهای در صورت فلکی ثور، ساخته شده باشد. ممکن است سازندگان بنا میخواستهاند از میانه تابستان تا میانه زمستان این بنا روی در جهت طلوع خورشید داشته باشد. شاید در راستای این بنا کوهی وجود داشته است که برای سازندگان آن بنا مقدس به شمار میرفته است. شاید هم این جهت تنها از آن روی انتخابشده است که بیشترین سازگاری را با شیب زمین در محل ساخت داشته است. چگونه ممکن است ما تصمیم بگیریم کدامیک از این موارد در ذهن سازندگان این بنا وجود داشته است؟»
جواب چندان ساده نیست. گاهی با تعدد بناهایی که ساختاری مشابه را دارند میتوان اظهارنظر دقیقتری انجام داد. برای مثال مجموعهای از گورسنگهایی که در نقاط مختلف پیدا شده است که جهتگیری ویژهای را ازنظر جغرافیایی دارند. شاید بتوان از این تشابه به نتیجهای مقدماتی درباره انگیزه سازندگان این سنگ مزارها پی برد.
سنگ افراشتهها در نقاط مختلف جهان پیدا شده است که اکثر آنها در موقعیتهای ویژهای از سال اگر از زاویهای ویژه به آن نگاه شود طلوع انقلاب تابستانی و یا غروب انقلاب زمستانی از آن راستا قابلمشاهده است؛ اما آیا به این معنی است که این بناها نخستین رصدخانههای باستانی انسانها هستند؟ یا اینکه بناهایی مذهبی و آیینی که به دلایل مختلف نوعی جهتگیری نجومی نیز در بنای آنها موردنظر قرارگرفته است. فراموش نکنیم که تا دوران اخیر بنای بسیاری از کلیساها و مساجد بهگونهای ساخته میشد که شاهد طلوع و غروب خورشید در زمانهای خاص باشد. از سوی دیگر در دوره اسلامی درون مساجد مسئولین مواقیت، ساعتهای آفتابی بعضاً پیچیدهای را طراحی و نصب میکردند تا زمان نمازهای روزانه مسلمانان را تعیین کند؛ اما بدیهی است که اگرچه همجهت گیری مساجد مناسب با برخی جهتگیریهای نجومی است و درون آن ابزارهای رصدی و زمانسنجی (ساعتهای آفتابی) وجود دارد قطعا این بناها رصدخانه نیستند.
مشکل جایی شدیدتر میشود که ما بهجای مجموعهای از بناها با یک یا چند نمونه محدود از بنا سروکار داریم و به دلیل عدم آگاهی از کاربری آن محاسبات شگفتانگیزی نجومی بر روی آن مینشانیم و سپس آن را بهعنوان رصدخانه معرفی میکنیم.
در این مورد باید به چند نکته دقت کرد نخست اینکه آیا تنها توضیح ممکن برای ساخت چنین بنایی توضیحات نجومی است یا ممکن است دلایل دیگری باعث این امر شده باشد. ما خانههای خود را در شهرها عموما شمالی جنوبی میسازیم و میخواهیم از نور آفتاب بیشترین استفاده را کنیم. آیا این امر به معنی این است که خانههای خود را رصدخانه ساختهایم؟
نکته دوم اینکه در صورت وجود رابطهای معلوم و بدیهی میان ویژگیهای نجومی و معماری یک بنا، آیا این رابطه یک رابطه علت و معلولی است و یا تنها رابطه غیر علی. به معنی دیگر آیا هدف سازندگان این بنا استفاده از آن برای مقاصد نجومی و رصدی بوده است و یا اینکه آن محاسبات نجومی (با فرض صحت) به دلایل ثانویه به بنا اضافهشده و دلیل ساخت بنا نبوده است. تفاوت این دو روایت این است که در یک مورد ما با رصدخانه سروکار داریم و در مورد بعدی با کاخ، بازار، خانه و یا معبدی که ترجیحاً در راستای نجوی ویژهای نیز ساختهشده است. برای مثال سالها پیش زمانی که برج میلاد تهران آخرین روزهای کار ساختوساز خود را میگذارند طرحی از سوی شاخه آماتوری انجمن نجوم ایران به مجموعه برج پیشنهاد داد که نوعی ساعت آفتابی ویژه طراحی شود که سایه غولپیکر برج نقش شاخص آن را بازی کند. طبیعی بود که در ذهن هیچیک از طراحان و سازندگان برج و در هیچ کجای اهداف کاربری برج چنین ویژگی وجود نداشت. اگر این طرح با موفقیت اجرا میشد و قرنهای بعد باستانشناسانی بقایای این برج را با فرض عدم وجود هیچ مدرک دیگری به دست میآوردند و استدلال میکردند که این شاخص و برخی علائم پای برج نشان میدهد که هدف اصلی این برج ساعت آفتابی عظیمالجثه بوده است آیا این استدلال قابلقبول بود؟ آیا نباید این سوال را میپرسیدیم که در دورهای که ساعتهای دیجیتال و گوشیهای همراه مرتبط با اینترنت و ماهوارههای جیپیاس زمان را به دقیقترین اعشار در اختیار همگان میگذاشتند آیا چنین کاری منطقی است که برای نمایش ساعت چنین بنایی ساخته شود؟ یا اینکه کاربرد زمانسنجی بنا کاربردی ثانویه بوده است.
وقتی با رصدخانهای باستانی مانند رصدخانه مراغه، رصدخانه پکن یا جانترا مانتار سروکار داریم بهطور مشخص درباره مکانی صحبت میکنیم که در آن ابزارهای رصدی باهدف انجام رصدهای علمی نصب بوده و افرادی باهدف رصد کردن و ثبت مشخصات علمی در آن گرد هم میآمدند. نوع ابزارها و کارکردهای آن و همچنین فعالیت ستاره شناسان آن مجموعه مشخص است؛ اما آیا درباره معبد بابل که میدانیم در آن رصدهای دقیقی هم صورت میگرفته است میتوانیم بگوییم با یک بنای رصدخانهای مواجه هستیم؟ در این مورد حداقل این حسن وجود دارد که کتیبههایی بهدستآمده و ترجمهشده است که نشان از یادداشتها و ثبتهای نجومی دقیق دارد. این مجموعه اکنون در موزه بریتانیا تحت عنوان روزنگارهای نجومی بابل نگهداری میشود و درون آنها بهطور منظم و سیستماتیکی، موقعیت اجرام و رویدادهای سماوی و همچنین رویدادهای سیاسی آن دوران که همزمان با آن پدیدهها رخدادهاند و همچنین ارزش برخی از کالاها در تاریخهای معینی ثبتشده است. آیا وجود این کتیبهها که احتمالا در معبد بابل نوشتهشده است به این معنی است که آن مکان رصدخانه بوده و یا ارتباط دیگری وجود دارد؟ برای مثال آیا به دلیل اهمیت طالع بینی و اختربینی در آن زمان، روحانیون بابلی مایل بودند ثبت دقیقی از رویدادهای نجومی داشته باشند که با تطبیق آن با رویدادهای روز امکان پیشبینی دقیقتر آینده را داشته باشند؟ شاید به همین دلیل کاربردی رصدخانهای را به معبد اضافه کرده باشند و شاید رصدخانهای برای چنین ثبتهایی ساختهاند.
بهطور مشخص در یک رصدخانه، رصد آسمان دلیل ساخت بنا است درحالیکه ممکن است در بنایی دیگر به دلایلی غیر از رصد و ثبت رویدادهای سماوی، برخی از جهتگیریهای نجومی مدنظر قرارگرفته باشد.
سوال مهم دیگری که دراینباره باید پرسید این است که چقدر این تطابقهای نجومی منطبق با واقعیت و چقدر منطبق با تخیلات و ایدههای پیشینی ما است؟
ما در یک حوزه دیگر شاهد نمونه بارزی از این مسایل بودهایم که موجی عظیمی از شبهعلم را در جهان به راه انداخت و هنوز هم دامنه آن ادامه دارد. در دورهای – و حتی امروز – گروهی معتقد به بازدید فضانوردانی از سیارههای دیگر در دوره باستان از زمین بودند و در میان آثار باستانی به دنبال نمونههایی از نشانههای حضور آنها میگشتند. چهره شاخص این جریان اریک فون دنیکن بود. فون دنیکن نمونههای فراوانی از آثار باستانی را جمع میکرد و در میان آنها به دنبال هر چیزی میگشت که به درد نظریه او بخورد. شکل یک هرم، یک مدال یا طرحی بر یک کتیبه باستانی و حتی نماد مشهور فروهر، اگر از دید او قابل تشبیه شدن به سفینهای فضایی را داشت دلیلی بر صحت ادعای او به شمار میرفت. او برای اینکه دلایلی در تایید نظریهاش پیدا کند در میان انبوهی دادهها و مدارک دست به خوشهچینی میزد و آنهایی که مطابق نظر و دیدگاهش بود را گردآوری میکرد و بر مبنای آنها نظر خود را پیش میبرد. برای و علاقهمندان او مهم نبود که آیا توضیح دیگری برای آن پدیده وجود دارد یا نه. این افراد گاهی روابط عجیبوغریبی برای شکل آثار باستانی پیدا میکردند؛ مثلا اهرام مصر را در نظر میگرفتند و آن را به مجموعهای از ستارهها نسبت میدادند. همچنین رابطهای میان ارتفاع هرم بزرگ و نسبت جایگاه اتاق مقبره آن با نسبتهای کیهانی در میآوردند؛ و وقتی هم موردانتقاد قرار میگرفتند که مصریان باستان که خبر از این اعداد نداشتند میگویند دقیقا به همین دلیل فضانوردانی از سیارههای دیگر آن را ساختهاند. وقتی میگوییم خوب چرا این نسبتها در بین سایر اهرام نیست میگویند خوب اینیکی مهمتر بوده است.
بهطور خلاصه نقطهای که این افراد مسیر خود را اشتباه میرفتند دقیقا جایی بود که از قبل میدانستند که قرار است تحقیق آنها به کجا برسد و تنها دنبال نشانههایی در تایید آن بودند و حاضر بودند یک شی یا یک بنا را از چهارچوب خود خارج کرده و نتیجه موردنظرشان را از آن استخراج کنند. این خطری است که به دلیل کمبود منابع و همچنین اشتیاق زیاد پژوهشگران ممکن است رخ بدهد.
برای نمونه بیایید آزمایشی عملی انجام دهید. در یک روز تعطیل متری به دست بگیرد و تمام ابعاد خانهای که در آن زندگی میکنید، ارتفاع سقف، فاصله کف تا چراغی که از سقف آویزان است، نسبت فاصله راهرو ورودی به طول خانه و هر چیزی که میتوانید را اندازهگیری و محاسبه کنید. به جدولی چندصفحهای از اعداد و نسبتها میرسید؛ مثلا نسبت محیط خانه به مساحت آن، نسبت حجم به محیط، نسبت ارتفاع و طول و عرض بخشهای مختلف و دهها نمونه دیگر. حال از طریق منابع مختلف به سراغ اعداد و نسبتهای شناختهشده جهان علم بروید از نسبتهای معروف ریاضیات نظیر عدد پی و عدد طلایی گرفته تا ثابتهای کیهانی، تعداد ماموریت هایی که از زمین به سیارههای مختلف رفته است، نسبت فواصل سیارهها و کهکشانها و … فهرستی تعیین کنید.
بدون هیچ شکی از مقایسه این دو فهرست عددی بسیار طولانی میتواند نیم دوجین تطابق شگفتانگیز پیدا کنید. بعید میدانم معمار منزل شما چنین دادههایی و تشابهاتی را بهعمد در منزل شما پنهان کرده باشد. برخی از این تناسبها بهطور تصادفی وجود دارد.
به همین دلیل باید مراقب بود. اگر گفته میشود کعبه زرتشت رصدخانهای باستانی بوده است که در زمانهای خاص میشد از روی نور سایهای که بر روی پلههای آن میافتاده است زمان سال نو را محاسبه کرد، میتوان سوال های مهمی را پرسید. سوال هایی مانند اینکه:
- آیا اگر این بنا رصدخانه بوده است و رصدخانه محلی برای رصد آسمان است چرا این بنا بهطور کامل بسته و محصور است و هیچ منفذی برای ورود نور به آن وجود ندارد.
- اگر این بنا رصدخانه است آیا نباید درجایی با افق باز بنا میشده است؟ کوه نفشت (حاجی آباد) که مقبره پادشاهان هخامنشی بر دیواره آن قرار دارد و سایه بر سر محوطه میاندازد و نیمی از آسمان را گرفته است آیا تضادی با ساخت بنای رصدخانهای ندارد؟ آیا نمیتوانستند این رصدخانه را در قله آن کوه بنا کنند؟
- آیا این کوه که بههرحال در زمان طلوع خورشید و رسیدن پرتوها موثر بوده است در طول این زمان دچار فرسایش نشده است؟
- آیا موقعیت این بنا و محاسبات انجامشده با شرایط سماوی زمان کاربری بنا تطابق دارد؟
- اگر فرض کنیم که واقعا این نسبت میان پلهها و سایههای آن ارتباطی با زمان سالتحویل دارد (کدام سالتحویل و در چه دورهای؟) آیا این رابطهای دستاول و مستقیم است؟ آیا این بنا به این قصد ساختهشده تا گاهشماری دقیق برای تعیین سال نو باشد و تنها کاربرد آن همین بوده که نوعی گاهشمار خورشیدی باشد؟ یا اینکه بنا کاربری دیگری داشته و این قابلیت – در صورت واقعی بودن – به آن افزوده شده است؟
- آیا اجداد ما که توانستهاند چنین محاسبات سنگینی را بر اساس رقص سایهها برای تعیین زمانی مشخص در سال انجام دهند نمیتوانستند مدلی کاربردیتر از این ساختار بسازند؟
بسیاری از مواردی که در سالهای اخیر بهعنوان رصدخانه مطرحشده است در برابر چنین پرسشهایی، پاسخهای قانعکنندهای ارایه نمیدهند. اگر یک چهارطاقی به دلیل اینکه در راستای شمال جنوب قرار گرفت و دو دروازه آن در راستای شرقی غربی است و درزمانی مشخص از سال میتوان طلوع خورشید را از پشت یکی از دروازهها دید به این معنی است که آنها رصدخانه بودهاند؟ یا بناهایی با کاربری چندگانه؟ یا تنها نوع جهتگیری آنها باعث میشود این ویژگی به آنها افزوده شود؟ آیا فقط در همان ساعت و روز این اتفاق میافتد یا در بازه یکی دو روز در اطراف زمان مقرر هم میتوان این طلوع و غروب را دید؟
گاهی اوقات در پاسخ میشنویم که اگر مثلا کعبه زرتشت رصدخانه خورشیدی نیست پس چیست؟ به نظرم پاسخ ساده این است که مطمئن نیستیم. متأسفانه استدلال ضعیف چون توضیح دیگری وجود ندارد پس یک بنای باستانی کارکردی نجومی داشته است بسیار رایج و بهطور بدیهی اشتباه است.
من نمیدانم آیا کعبه زرتشت یا بناهای دیگر باستانی که در سالهای اخیر بهعنوان رصدخانههای باستانی ایرانیان مطرحشدهاند، واقعا کاربری نجومی داشتهاند یا نه؛ اما میدانم که رصدخانه حتما معنی مشخص و معینی دارد و همچنین میدانم که ستاره باستانشناسی رشتهای جدی و هیجانانگیز و از همه مهمتر علمی است که شعبدهبازی نمیکند. همانطور که باستان شناسان جدی و معتبر با دقت بالایی همه شواهد را بررسی میکنند و سعی میکنند با قرار دادن همهچیز در کنار هم تصویری کامل ارایه کنند و اگر شواهدشان کافی نباشد آن را در قالب نظریه و فرضیه مطرح میکنند و از انتقاد و سوال های سخت استقبال میکنند، در ستاره باستانشناسی آن دقت و سختگیری با دقت محاسباتی و رصدی و سوال های سختتر ستاره شناسان در هم میآمیزد.